TvNostalgia

TvNostalgia

OldActors
TvNostalgia

TvNostalgia

OldActors

ویدیو کلیپ و نقد فیلم مخمل آبی دیوید لینچ


نام فیلم : مخمل آبی Blue Velvet

تهیه کننده : فرد سی کارسو 
کارگردان : دیوید لینچ
نویسنده : دیوید لینچ
موزیک متن : انجلو بادلامانتی
فیلمبردار: فردریک المس
انتخاب بازیگر: پت گولدن
تدوین : دواین دانهام
ژانر: درام – جنایی - رازآلود
تاریخ نمایش: 19 سپتامبر 1986 در آمریکا
بودجه : 6 میلیون دلار
فروش در اولین هفته : 789 هزار دلار

بازیگران 
ایزابلا رسولینی : دروتی والنس
کیلی مکلاچالان : جفری
دنیس هوپر : فرانک
لورا درن : سندی ویلیامز
هوپ لنگ :خانوم ویلیامز

افتخارات 
نامزدی اسکار برای یک رشته (بهترین کارگردانی : دیوید لینچ)
نامزدی در بیش از 28 جایزه مختلف 
و دریافت 18 جایزه از این جوایز


نقد از شاهین

این فیلم روایتی سرراست و خطی دارد و حتی رویا در این فیلم نقش عمده ای ندارد (بالعکس فیلمهای بعدی لینچ بزرگراه گمشده و بلوار مالهالند) و فقط در یک سکانس رویا به جای نمایش از زبان شخصیت زن فیلم تعریف می شود. اما نسبت به فیلمهای دیگر لینچ دارای عمق و تعلیق بیشتری است و همچنین توجه به ایهام و فضای وهم آلود و تعلیق آن هم از نوع تجربه شده و کلاسیک بیشتر است. 

فیلم زیرساخت سورئال دارد. نگاه لینچ مایه روانشناسی دارد که از ویژگیهای سورئال است. البته سادیسم و مازوخیسم نقطه تکیه گاه این فیلم است. لینچ توجه مفرطی به ضمیر ناخودآگاه دارد که نظریه فروید روانشناس مشهور است. او در لایه بیرونی فیلمش یک داستان معمولی را روایت می کند اما در لایه درونی نگاه انتقادی شدیدی به جامعه دارد و دگرآزاری، فحشاء، اعتیاد و سرکشی را به تصویر درمی آورد. 

جفری جوانی است بی‌باک، شفاف و پاک. او از حقایق موجود در بطن جامعه بی اطلاع است و جامعه را مانند خود پاک می پندارد تا اینکه تصادفی گوش بریده‌ای پیدا میکند. فیلمبردار در سکانس اولیه محیطی سرسبز را به تصویر می کشد و به دنبال آن دوربین به اعماق این محیط فرو رفته و به لایه های درونی آن سرک می کشد تا عمق جامعه را به ما نشان بدهد که در آبستن جامعه ای سرسبز و شاد چه حشرات زشت و موزی مشغول بزهکاری و خلاف هستند. پلان گوش بریده و مورچه‌ها به جز اینکه گره اولیه داستان و تعلیق ابتدایی را تولید می‌کند رسالت دیگری نیز دارد. لینچ با این پلان ما را به یاد «سگ اندلسی» لوئیس بونوئل و سالوادور دالی پیشکسوت سوررئالیسم در سینما می‌اندازد.

فرانک، همسر و فرزند دروتی را دزدیده است تا از او سوءاستفاده کند. در واقع گوش بریده تهدیدی برای دروتی است. فرانک که یک بیمار سادیسمی است به طور وحشیانه ای از بدن دروتی بهره میبرد و به جای لذت جنسی به او خشونت را هدیه می دهد. او خشونت را با زور جایگزین امیال غریزی دروتی می نماید. دروتی نیز به ناچار این را پذیرفته است و به بیماری مازوخسیم مبتلا شده است. او دوست دارد بجای لذت بردن از هم آغوشی جفری او را کتک بزند. 

در اینجا آنچه اهمیت دارد پذیرش خشونت از طرف دروتی است، جایی که دروتی به عنوان نماینده جامعه در مقابل خشونت، فطرت پاک خود را از دست داده است. جفری که نقطه مقابل است وارد این جامعه (به طور عموم) در تقابل با فرد لجام گسیخته و آلوده به شهوت خشونت‌زده (به طور خاص) قرار می‌گیرد. لینچ بسیار زیبا عقیم شدن جامعه و فرد را از نظر ارزشهای بصری و از نوع سرسپردگی سادیستیک و روان‌پریش به تصویر می‌کشد.

از سوی دیگر شخصیت زن، نقطه مقابل دروتی، نیز در جامعه وجود دارد. او دختری است درست از جنس جفری به نام سندی که نیمه مکمل جفری است. او کسی است که جفری را از نقص به کمال می‌رساند. آنها یکدیگر را همپوشانی می‌کنند. هر دوی آنها با هم پرنده‌ای می‌شوند که حشرات را شکار می‌کنند. به نماد پرنده دقت کنید. در یک سکانس پرنده‌ای را می‌بینیم که یک حشره را شکار کرده است. پیشتر از این سکانس هم سندی خوابی را تعریف کرده بود که در آن پرنده‌ها وجود داشتند، طبیعت به طراوت رسیده بود و ظلمت با ظهور عشق رخت بر بسته بود. 

لینچ از رنگ نیز به عنوان نماد استفاده کرده است. رنگ آبی نماد گناه و شهوت است. چیزی که بزهکاران اجتماعی و بدون فطرت به آن اعتیاد دارند. دقت کنید که در گوشه و کنار فیلم، مخمل آبی به چشم می‌خورد. نماد رنگ آبی بعدها در فیلم جاده مالهالند تکرار شد. رنگ قرمز نماد غریزه است. پرده‌های خانه دروتی به رنگ قرمز هستند و هرجا جفری با دروتی تماس دارد قسمتی از پرده‌ها در کادر قرار دارند. رنگ‌پردازی اتاق دروتی هم قرمز است. 

«مخمل آبی» فیلمی در انتقاد بزهکاری و فحشاست. لینچ تنها طرح سوال نکرده است. او دوای درد اجتماع مدرن امروز را درستی و عشق می‌داند. او پلیدیها و راه مقابله با آنها را به درستی نمایش می‌دهد. این فیلم در نکوهش و آسیب‌شناسی سادومازوخیسم نیز هست. از لحاظ مضامین روانشناسی نیز بحث‌های مفصلی در ارتباط با فیلم می‌توان ارائه کرد. هرچند این سبک بارها توسط خود لینچ تکرار شد اما مضمون ناب و روایت بی‌پرده آن هنوز یکه باقی مانده است. مخمل آبی ماندگار است، همانطور که خود لینچ در سینمای مستقل آمریکا جاودان خواهد ماند. 

تحلیل و بررسی از : رحیم حنیفه پور (شاهین) "منبع"